جدول جو
جدول جو

معنی گرسنه بودن - جستجوی لغت در جدول جو

گرسنه بودن
(زِ دَ / دِ کَ دَ)
احتیاج به طعام داشتن. میل شدید به طعام داشتن:
وزان پس بیامد سوی میمنه
چو شیر ژیان کو بود گرسنه.
فردوسی.
خشم تو چون ماهی فرزند داود نبی
کو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
گرسنه بودن
احتیاج به طعام داشتن، میل شدید به طعام و غذا داشتن
تصویری از گرسنه بودن
تصویر گرسنه بودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ زُ کَ دَ)
آبستن بودن. حامل بودن:
گران بود و اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
، گران بودن بیمار کنایه از مشرف بودن بیماربر مرگ. (آنندراج). کنایه از اشتداد بیماری که بیم مرگ در آن باشد. (مجموعۀ مترادفات ص 71) :
پروانه تا دم صبح مشکل که زنده ماند
بیدار باش ای شمع بیمار ما گران است.
نصرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ گَ دَ)
احتیاج به طعام پیدا کردن. اشتها پیدا کردن. گرسنه گشتن. انهقاع. تقع. تنحﱡس. جوعه. عله. هیع. هفوه. هجف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا